مرور در خاطرات گذشته
سلام بابايي نمي دونم كي داري اين رو مي خوني اما اميد وارم روزگارت پر از سر زندگي محبت باشه .بابايي من خيلي كم به تو مي رسم و خاطرات زيادي از تو ندارم اما وااااااااااااااااااااااااااااااااااي به حال وقتي كه باهم باشيم پدر من رو در مي آري ديروز من تازه از سر كار برگشته بودم و تو هم تنها بودي وقتي من اومدم شروع كردي به ...... من هم كه خسته بودم رو زمين خوابيدم كه ديدم الان بهترين موقه براي بازي با تو من خودم رو به خواب زدم و آروم با پا به تو زدم تو هم تاديدي من خودم رو به خواب زدم نا مردي نكردي پريدي رو منو حالا نزن كي بزن خلاصه بابا يي تو يك فسقل دختر تا ما جا داشتيم به ما زدي
نویسنده :
بابا
0:40