فسقل ببين تورو خدا
با سلام بابايي امروز صبح با ماماني همراه من اومديد بيرون و وقتي كه كارتان تموم شد با ماماني رفتيد خونه مامان من كه تو بهش مي گي مامان سادات .خلاصه بگزريم كارم كه در خيابان تمام شد اومدم خون مامان سادات در رو كه باز كردي اومدي جلوي من وگفتي ما بستني خورديم گفتم نوش جان كه تو برگشتي گفتي بستني براي تو هم هست و من رو بردي سر فريز كه يه دفعه صدام كردي بابايي اسم من اسم تو داور بازي نگه دار داره سرم گلاه مي ره ...
نویسنده :
بابا
12:56