فاطمه جانفاطمه جان، تا این لحظه: 15 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

كودكي تو

موش كوچولو

دوباره  سلام بابايي داشتم كار مي كردم كه صداي بلند تو با مضمون ا ااي  خدا بلند شد                                                   تحت تعقيب اگر از فرد مود نظر         اطلاعي داريد گزارش دهيد     جايزه 200$ من اومدم گفتم چي شده بابا گفتي در كمدم باز نمي شه گفتم خوب بزار برات باز كنم كشو كمدت گير كرده بود من مجبور شدم 2 تا كشو كمدت رو باز كنم كه ناگهان قلك خروسيت ر...
7 تير 1392

توپ بازي

سلام بابايي ببخش كه دير به دير  ميام چون من سرم كمي شلوغه اما امروز جمعه بود من هم خونه بودم به خاطر همين اومدي و به من گفتي بيا توپ بازي اون هم چه توپ بازي                                              تو يك توپ بادي به شكل هندوانه داشتي و آوردي و گفتي اگه مي توني من رو بزن بعد هم رفتي كنار ديوار وايسادي و گفتي اگر مي توني من رو بزن من هم نامردي نكردم 2 - 3 تا توپ تو كلت زدم و حالا هم خسته شدي و رفتي سراغ عروس...
7 تير 1392

الو؟؟ خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم

الو؟؟ خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم الو؟؟ خونه خدا؟؟ خدایا نذار بزرگ شم الو … الو… سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟  مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمی ده؟     خدا هست؟ باهاش قرار داشتم. قول داده امشب جوابمو بده. گو من می شنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم … هر چی می خوای به من بگو قول می دم به خدا بگم . صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟ فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی می تونه تو رو دوست نداشته باشه؟ بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت...
21 خرداد 1392

شعري از يك دوست

سلام بابايي اين شعر رو يك دوست برام فرستاده آميدوارم دوستاني كه اين رو مي خونند نظر بدهند تا اين دوست ما باز هم سر شوغ آيد و باز غزلي سرايد      دلم بارانی                                                                                                      ...
20 خرداد 1392

عكس جديد شما

سلام بابايي اين عكس تقربا جديد شماست من سعي مي كنم عكس هاي جديد تر هم از شما بگزارم اين هم كه در دست شماست ماهي شب عيد ه كه از دست شماهنوز نفس مي كشه دوستان نظر فراموش نشه و هر كه هم مايل است تبادل لينك كنيم خوشحال مي شوم ...
16 خرداد 1392

ببينمت جونم

سلام  بابايي تو دست از شيطنت بر نميداري بعد از جريان اسم من اسم تو ظهر سر شام به من گفتي ببينمت جوون ...
11 خرداد 1392

فسقل ببين تورو خدا

با سلام بابايي امروز صبح با ماماني همراه من اومديد بيرون و وقتي كه كارتان تموم شد با ماماني رفتيد خونه مامان من كه تو بهش مي گي مامان سادات .خلاصه بگزريم كارم كه در خيابان تمام شد اومدم خون مامان سادات در رو كه باز كردي اومدي جلوي من وگفتي ما بستني خورديم گفتم نوش جان كه تو برگشتي گفتي بستني براي تو هم هست و من رو بردي سر فريز كه يه دفعه صدام كردي بابايي اسم من اسم تو   داور بازي نگه دار داره سرم گلاه مي ره ...
11 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به كودكي تو می باشد